پادنت دوباره شروع کرد، شما هم دوست دارد کمکمون کنید ؟
بفرمایید خنده ! سلام خوش آمدید. فکر نکنم این پست نیاز چندانی به توضیح داشته باشه . بفرمایید تو ادامه مطلب خنده میل کنید.
اولی:«کتابی را که بهت دادم خواندی؟»
دومی:«بله ، آخرش خیلی خوب بود.»
اولی:«اولش چه طور بود؟»
دومی:«هنوز اولش را نخوانده ام.»
*****پرتال تفریحی پادنت*****
روزی شخصی به عیادت دوستش رفت و اخوالش را پرسید.
دوستش گفت:«تبم قطع شده است ، اما گردنم هنوز درد می کند.»
آن شخصی گفت:«ناراحت نباش ، امیدوارم آن هم به زودی قطع شود!»
*****پرتال تفریحی پادنت*****
مادر:«پسرم! بازم با امید دعوا کرده ای! مگر نگفتم هر وقت عصبانی شدی تا ۵۰بشمار تا عصبانیتت تمام شود و دعوایت نشود؟»
پسر:« بله مادر جان! گفته بودید ، اما مادر امید به او گفته بود که فقط تا ۳۰ بشمارد!»
*****پرتال تفریحی پادنت*****
ناظم: چرا دیر به مدرسه آمدی؟
دانش آموز: آقا اجازه! من داشتم خواب یک مسابقه فوتبال می دیدم.چون بازی به وقت اضافه کشید، ناچار شدم خواب بمانم تا نتیجه آن معلوم شود.
*****پرتال تفریحی پادنت*****
شخصی که تازه ماشین خریده بود به تعمیرگاه رفت و به مکانیک گفت:«آقا، لطفا ببینید این ماشین چه اشکالی دارد که مدام به درودیوار می خورد.»
*****پرتال تفریحی پادنت*****
از یک نفر که با پا غذا درست می کرد پرسیدند::« چرا با پا آشپزی می کنی؟» جواب داد:« آخه دست پختم خوب نیست.»
*****پرتال تفریحی پادنت*****
اولی:« خواب دیدم رفته ام مسافرت.»
دومی:«من هم خواب دیدم که یک غذای خوشمزه خورده ام!»
اولی:«تنهایی؟ پس چرا من را دعوت نکردی؟»
دومی:«می خواستم دعوتت کنم، ولی گفتند رفته ای مسافرت.»
*****پرتال تفریحی پادنت*****
معلم:«ناصر! اگر حمید۵ تا مداد داشته باشد و ۳تای آن را به رضا بدهد، چند تا مداد برایش می ماند؟»
ناصر:« آقا اجازه! ما حمید را نمی شناسیم و کاری به کارش نداریم.»
*****پرتال تفریحی پادنت*****
مشتری:« این کت چند است؟»
فروشنده:«۱۰ هزار تومان.»
مشتری:«وای! اون یکی چی؟»
فروشنده:«دو تا وای!»
*****پرتال تفریحی پادنت*****
مادر:« می دونم شیطون گولت زد خواهر رو با لگد زدی!»
دختر:« مادر جان! به خدا ضربه ای که به شکمش زدم ابتکار خودم بود.»
*****پرتال تفریحی پادنت*****
معلم:«سعید! دوتا حیوان دوزیست نام ببر.»
سعید:« قورباغه و برادرش»
*****پرتال تفریحی پادنت*****
صاحب خانه:« آی کمک، کمک ! دزد»
دزد:« داد نزن بابا! کمک لازم نیست، من با خودم چند نفر آورده ام.»
*****پرتال تفریحی پادنت*****
به معتاد گفتند با ۴۵ و ۴۶ و۴۷ و ۴۸ جمله بساز. گفت: چلا بنچه می کشی؟ چلا شیشه می شکنی؟ چلا ف نمی زنی؟ چلا هشتی ناراحت؟
*****پرتال تفریحی پادنت*****
شخصی داشت سخنرانی می کرد که: هر کس چند زن داشته باشد به همان تعداد چراغ در بهشت برایش روشن می شود. ناگهان در میان جمیعت، زن خود را دید. هول کرد و گفت: البته هرگز نشه فراموش لامپ اضافی خاموش.
*****پرتال تفریحی پادنت*****
شخصی می خواست چایی شیرین بنوشد، شکر را ریخت و بیست دور هم زد.مقداری چشید دید خیلی شیرین شده،ده دور برگرداند!
*****پرتال تفریحی پادنت*****
معلم: مجید با “لطفا” جمله بساز.
مجید: لطفا از کس دیگر بپرسید!
*****پرتال تفریحی پادنت*****
شاگرد: آقا معلم… شما را به خدا یواش تر بزنید! آخه چرا می زنید.
معلم: پسرم تو متوجه نیستی من دارم به تو محبت می کنم.
شاگزد: پس امیدوارم که روزی بتوانم محبتهای شما را جبران کنم.
*****پرتال تفریحی پادنت*****
شاعر اولی: دیشب یک شعر بی وزن سرودم
شاعدر دومی: بخوان ببینم
شاعر اولی: چون وزن نداشت ، آلان توی هوا معلقه
*****پرتال تفریحی پادنت*****
معلم رو به دانش آموز کرد و پرسید: شما چه چیز را نشانه ی آزادی می دانید؟
دانش آموز گفت: صدای زنگ مدرسه را.
منبع: پرتال تفریحی پادنت
جولای 22, 2013
آوریل 17, 2013
مارس 31, 2013
مارس 1, 2013